بیا با هم از عشق بنویسیم
بیا باز هم از عشق بنویسیم"
از تمنای مبهم چشمهای در راه مانده یمان
از دستهای به هم رسیده و نارسیده!!!!!!
از قلبهای در تپش مانده
از اشکهای بلورین هر شبمان
بیا باز هم از عشق بنویسیم
از دلواپسی های بی انتها
از دلشوره های گاه و بیگاه
از خنده های مستانه و قدم زدن های بی غم و پر غم
دستهایم را بگیر!
بیا با هم به آن سوی درختان عاشق پیشه ی پاییز برویم و غمهایمان را بر تک تک برگهایشان سیاهه کنیم
، و باد سردرگم را صدا زنیم تا بریزاند تمام این تلخیهای سنگین بر برگ نشسته را
بیا باز هم از عشق بنویسیم
از صبوری بی پایان قلبهامان
از سکوت رنجین چشمهامان
از غربت لحظه های تنهایی
و از قلمی که هنوز هر لحظه تو را بر کاغذ فریاد میزند!
"بیا باز هم از عشق بنویسیم"
نظرات شما عزیزان:
یک نفر میپرسد که چرا شیشه شکست؟
آن یکی میگوید شاید این رفع بلاست!
دل من
اما سخت شکست،
هیچ کس هیچ نگفت، غصه ام را نشنید.
از خودم میپرسم
ارزش قلب من از شیشه یک پنجره هم کمتر بود؟!